نوشتن خوبه .. اونقدر خوب که میتونه آدمو خالی از استرس کنه خالی از بغض کنه البته من الان نه استرس دارم و نه بغض، خواستم یه چی گفته باشم مثلا
تنهایی هم قشنگیای خودشو داره ، الان آقایی بچهها رو یه سر برد خونه مامانش اینا ، منم هنوز ناهارمو نخوردم ، عادت بدی که خیلی وقته پیدا کردم اینه که موقع ناهار اول خودم به بچهها ناهار میدم و بعد که نوبت خودم میرسه اشتها ندارم .. و این عادت بعد بزرگه رو بدعادت کرده که خودش نخوره یا اگه میخوره سرسری بخوره و من چقدر بابت این اشتباهم حرص میخورم همیشه ..
میدونی .. انگشتام دوست دارن تایپ کنن اینکه چی رو نمیدونم ولی خیلی دوست دارن تایپ و کنن و ثبت کنن چون دیشب که داشتم خاطرات ده سال پیش و میخوندم خیلی بهم چسبید و با خودم گفتم چقدر حیف که این مدتی که گذشت نیومدم اینجا و خاطرههام همش فراموش میشن ، چونکه آلزایمر دارم شدید
پس فک کنم از این بعد بیشتر بیام و بشم همون دختر وبلاگی قدیمی
و چقدر بهتر میشه با موبایل تایپ کرد و انگار سریعتر
به امید یه هوای تازه تر